آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

فرشته قشنگم مامانی عاشقته :)

عزیز دلم گل ناز مامان و بابا ! سه شنبه و چهار شنبه ای که گذشت بازم تب داشتی و تبت هم پایین  نمی اومد خدا اون روزا رو دیگه نیاره از بدترین روزای عمرم بود مامانی چهارشنبه رفتیم دکتر (البته دقیقا 8 روز قبلش رفته بودیم پیش دکترت و گفته بود خیلی سرما خوردگیت خفیفه) که  همون سرماخوردگی این بار مثل اینکه درست و حسابی کار دستمون داده بود خلاصه از آقای دکتر هم پرسیدم که چرا بچه من اینقد مریض میشه ایشونم گفتن که اصلاغیر طبیعی نیست و بچه تا پایان 2 سالگی تعداد مریضیاش زیاده و این تو هر بچه ای متفاوته ... برات آمپول بتامتازون و چند تا شربت داد  وشما هم که قربونت برم از قبل از ویزیت دکتر و قبل از تجویز دارو حالت بهتر شده بود  همونجا...
27 اسفند 1391

امروز

سلام  شیکولات مامان ! از دیروز  گاها سرفه های خشک میکنی چشم چپت هم ترشح داره ، امروز صبح که خیلی زیاد بود و چون شب چشمت بسته بوده همینطور رو چشمت خشک شده بودن و نمیذاشتن چشم قشنگتو باز کنی باباییت از من بیشتر وحشت کرده بود منم ساعت ١٠که دکتر اکبری بچه ها رو بیمارستان بهبود ویزیت میکنه از مهد کودک ورت داشتم بردم پیشش که هم قد و وزنتو کنترل کرد هم دارو داد و گفت سرما خوردگی خفیفه  بعد رفتیم داروخانه داروها رو بگیریم  وقتی من پول را دادم به آقاهه ایشون گفتن مرسی دخترم  شما هم بلافاصله بعدش تکرار کردی : مرسی  حالا هر موقع میگم مرسی سریع تکرارش میکنی الهی قربونت برم  چند روز پیش هم کلمه آفرین ر...
15 اسفند 1391

پایان پانزده ماهگی نازنین ترین دختر دنیا

سلام گل یکدونه من ، عشق قشنگم پایان 15 ماهگی و شروع ماه شانزدهم زندگیت مبارک روزها و ماهها همینجور سپری میشن و شما هم ماشالا هر روز کارات و خودت عوض میشی این روزا دیگه واسه خودت خانومی شدی خیلی رفتارت فرق کرده میخوای مستقل باشی همه چی رو با دقت خاصی بررسی میکنی و کلی هم حرف میزنی که البته بیشترشو فقط خودت میفهمی چی میگی  حالا یا با خودت حرف میزنی یا با ما یا با گوشی ولی کلا زیاد و با صدای بلند حرف میزنی که خیلی برامون شیرین و دلچسبه ( البته اگه همسایه واحد بغلیمون از این صدای شیرین و دلچسب شما گوششون کر نشه) هر چیزی رو که بخوای همون لحظه باید بهت بدیم یه ثانیه هم دندون روی جیگر نمیذاری پشت سرهم میگی  مِی ....
14 اسفند 1391

حرفای مادر و دختری

دوشنبه 30 بهمن  13:24 سلام عشقم الان تو اداره ام و یه کم سرم خلوته ... چه عجب که سرم خلوته گفتم بیام و از تو بنویسم از تو که عشق منی نفس منی ...جونم واست بگه که بازم مثل همیشه هر روز شیرینتر و البته شیطونتر از دیروز ! الهی که من قربون دخترم برم یه مدتی میشه که کلمات : عمو ..دای (چای) ... سو (ترکی آب) که به صورت چو و یا دو و گاها همون سو ادا میشه به دایره لغاتت اضافه شدن، اولین بار که عمو گفتی به عموت زنگ زدم و شما هم که همش پشت گوشی بوسش می کردی و با اون صدای نازت می گفتی عمو اونم با کلی عشوه و کشدار ، عموتم که داشت از ذوقش غش میکرد و هی قربون صدقه ات میرفت... یه چیز دیگه : قبلنا میخواستی باباییت یا من رو صدا بزنی همون بابا یا م...
6 اسفند 1391

سلام به نی نی ناز خودم

امروز اولین روز یه که تو وبلاگ مسافر کوچولوی عزیز مون  مطلب می نویسم ...این مامان اولین بارشه  که مامان شده و  اولش خیلی نگران  و ناراحت بود و حتی کلی گریه کرد آخه نی نی کوچولو خودش با اجازه خودش سفرش رو شروع کرده بودولی مامان هنوز آماده نی نی دار شدن نبود و در ضمن مامان و بابا دختر عمو وپسرعمو هم هستن  ولی بعد از مشورت با خانم دکتر و دلداریهای اطرافیان الان آرومترم ...نی نی ناز من ! خواهش می کنم سالم و ناز و باهوش و خوشبخت باش ! من از شیر متنفربودم ولی به خاطر تو دارم روزی سه لیوان می خورم ..ببین چقدر سختی میکشم ..!!!!!   ...
2 اسفند 1391
1